آرمان شهر قرآني

پدیدآوروحیدرضا نور بخش

نشریهحدیث زندگی

شماره نشریه38

تاریخ انتشار1388/12/26

منبع مقاله

share 1142 بازدید
آرمان شهر قرآني

وحيدرضا نوربخش
(بحثي درباره ي ويژگي هاي جامعه قرآني)

قرآن، به عنوان اصل و بنياد مکتب توحيدي اسلام، از بدو تولد خويش تا به امروز، در آوردگاهي بي هماورد، چنان در عمق جان حقيقت جويان رخنه کرده که هنوز هم پس از گذشت چهارده قرن، همچنان يگانه پناه خداجويان و تشنگان کلام وحي است؛ دريايي که از اقيانوس بيکران وحي بهره مند است. کدام روح جستجوگر و زيباطلبي مي تواند خود را از گنج هاي نهان و نعمت هاي آشکار آن، بي نياز ببيند و تني بر اين آبي بيکران، بر آب نزند؟
در اين نوشتار، چگونگي بسترسازي حاکميت ديني و هدايت قرآني و نخستين اصول نظري آرمان شهر اسلامي، بررسي مي شود. از آن جا که در مکتب نبوي (ص)، اسلام و قرآن، کاملا بر هم منطبق اند، پس مي توان چنين گفت که منظور از «جامعه ي اسلامي»، همان «جامعه ي قرآني» است. در آغاز نوشته، به پيشينه ي حضور دين در جوامع غربي و کيفيت استقبال زمامداران غربي از آن مي پردازيم و سپس به تعريف جامعه ي قرآني و تعيين اصول بنيادين آن خواهيم پرداخت.

رويارويي دين و دنياي مدرن

هنگامي که اروپاييان، داشتند از عصر رنسانس خداحافظي مي کردند، در همان حال، دين نيز به طور کامل، از عرصه ي زندگي اجتماعي آنها کنار گذاشته شد. کساني، صلاحيت آن را براي اداره ي زندگي اجتماعي انکار کردند و کساني ديگر، به گونه اي محترمانه تر، دخالت در اداره ي اجتماع را در شأن دين نمي دانستند. با حذف دين از ميدان زندگي اجتماعي، مکتب ها و ايدئولوژي هاي بشري، ميداندار شدند و براي سامان دادن به زندگي اجتماعي انسان ها، با هم به رقابت پرداختند. تاريخ قرن هاي جديد در غرب، شاهد برآمدن و فروافتادن فلسفه ها و مکتب هاي سياسي و اجتماعي گوناگوني است که يکي پس از ديگري، با هدف درافکندن طرحي نو، به عرصه مي آمدند و به محک تجربه آزموده مي شدند و کنار مي رفتند. غرب جديد، آزمايشگاه بزرگي شد براي آزمون عملي فلسفه ها و مکتب هاي سياسي و اجتماعي نوبنياد، که هر يک با ادعاي آوردن بهترين شيوه ي زندگي براي همنوعان خود، به ميدان آمده بودند. در اين ميان، برخي از مکتب ها به سرعت، ناکام از آزمايش بيرون مي آمدند و طلوع ناکرده، غروب مي کردند. برخي ديگر، دوران هاي درازي از آزمايش را گذارندند؛ ولي در پايان، با ناکامي کنار رفتند. برخي نيز پس از فراز و فرودهايي، سرانجام به درجه اي از پختگي و کمال رسيدند که بتوانند ماندگاري خود را تاکنون حفظ کنند. در همين زمان و در بخش ديگري از جهان که آن را حوزه ي تمدني اسلام مي ناميم، تاريخ، به گونه اي ديگر در جريان بود.
در آموزه هاي اسلام که مرزبندي مشخصي ميان دنيا و آخرت وجود ندارد و اخروي ترين اعمال، جهت و اثر دنيوي دارند و دنيوي ترين کارها نيز مي تواند جهت و اثر اخروي داشته باشند، مردم، با دين زندگي مي کردند و حضور و نفوذ دين در تمام زواياي زندگي ايشان محسوس بود، به طوري که در عرصه هاي حقوق و اخلاق، دين، حاکميت مطلق داشت. براي حل مرافعات و مسائل حقوقي، قانون ديگري به غير از قانون دين نبود و براي سنجش و ارزش گذاري رفتارها نيز هيچ معيار ديگري بجز ارزش هاي ديني وجود نداشت. در عرصه هاي سياست و اقتصاد هم اگر چه وضع موجود نظام هاي سياسي و اقتصادي، با وضع مطلوب و موردنظر دين، فاصله بسيار داشت، اما به طور کلي، نظام سياست و اقتصاد جامعه، متأثر از دين بود و در موضعگيري هاي خود، همواره ملاحظه ي دين را داشت و مي کوشيد تا دست کم، سازگاري ظاهري خود را با دين حفظ کند. خلافت عثماني و حکومت صفوي، نمونه هاي تاريخي آشکاري از اين گونه نظام هاي سياسي اند.
امواج برخاسته از انديشه ها و مکتب هاي اجتماعي جديد غرب، سرانجام، به حوزه ي تمدن اسلامي نيز رسيدند؛ اما در اين جا با رقيب نيرومندي رو به رو شدند. اسلام که با جهتگيري هاي دنيايي خود در عرصه ي زندگي اجتماعي انسان، سخن ها براي گفتن داشت، عرصه را براي انديشه ها و مکتب هاي تازه رسيده، خالي نکرد؛ به تعبير ديگر، انديشه ها و مکتب هاي سياسي و اجتماعي جديد که در غرب موفق شدند تا دين را به طور کامل از عرصه ي حيات اجتماعي مردم عقب برانند، در اين جام موفق به اين کار نشدند. اين انديشه ها اگر چه نفوذ انحصاري دين را در اداره ي زندگي اجتماعي شکستند، اما نتوانستند آن را حذف کنند. تاريخ غرب جديد، در اين بخش از جهان تأثير گذاشت؛ اما دقيقا تکرار نشد.
در اين جا، هم دين در عرصه ي اجتماع رقيب تازه نفسي پيدا کرد که در غرب، بر کليسا و مسيحيت پيروز شده بود و هم، انديشه ها و مکتب هاي اجتماعي جديد، با دين دنياگراي سرسختي رو به رو شدند که ساختاري متفاوت با مسيحيت داشت و به آساني نمي توانستند از ميدان، بيرونش کنند. ستيز دو رقيب بر سر اداره ي حيات اجتماعي مردم، از همين جا آغاز شد. تحولات بزرگ دو قرن اخير در جهان اسلام، گواه رويارويي و رقابت انديشه هاي اجتماعي نوبنياد غربي، با انديشه ي ديني و برد و باخت هاي متناوب آنان در عمل بوده است.

مفهوم و ماهيت جامعه ي قرآني

در اين ميان، بحث هاي گسترده اي درباره ي نظام هاي اجتماعي دين مطرح شده و مي شود و انديشمندان ديني، به منظور رويارويي با مکتب هاي رقيب، کوشيده اند و مي کوشند تا با تکيه بر منابع ديني، نظريه هاي مدوني در زمينه ي دولت اسلامي، نظام اقتصادي اسلام و ديگر مقوله هايي که به اداره ي زندگي اجتماعي مربوط است، عرضه کنند. اگر چه نظريه هاي مطرح شده، همسو هستند، ولي هماهنگ نيستند، به طوري که اختلاف برداشت ها و تفاوت فهم ها، به اندازه اي است که جمع کردن ميان آنها تقريبا ناممکن است. هرچند اين ناهماهنگي و اختلاف نظرهاي گسترده، ناشي از علتها و عامل هاي گوناگوني است، اما در عين حال نيز حکايت از آن دارد که در سلسله ي اين بحث ها، حلقه ي مفقوده اي هست که غفلت از آن، ما را به گونه اي با کمبود، رو به رو کرده است. اين حلقه ي گم شده، مبحث «آرمان شهر ديني» يا به اصطلاح دقيق تر «آرمان شهر قرآني» است که در بحث جامعه و دين، بايد آن را موضوع اصلي به شمار آورد.
مسلم است که دولت ديني، فقط با ساختار يک جامعه ي قرآني، سازگار است و ساختار جامعه ي قرآني، نياز به تعريف و تبيين دقيق علمي دارد. آيا جامعه ي قرآني، واقعا يک جامعه ي مدني است با افرادي ديندار؟ يا ماهيت جامعه ي قرآني، از ريشه، با جامعه ي مدني متفاوت است؟ آيا جامعه ي قرآني را مي توان با نهادهايي که لازمه ي جامعه ي مدني هستند، اداره کرد؟ و بالعکس، آيا جامعه ي مدني را مي توان با حفظ تمام لوازم آن، براساس آموزه هاي دين اداره کرد؟ پس از روشن شدن اين مباني، بايد به دنبال طرح مسئله ي دولت ديني رفت. به طور کلي، تا درک روشن و صحيحي از مفهوم جامعه ي قرآني و معيارهاي ديني بودن يک جامعه نداشته باشيم، نمي توانيم تصوير روشني از چهره ي دولت ديني يا مديريت ديني يا نظام اقتصادي ديني ترسيم کنيم.
اين مقاله، خود را فقط مدعي طرح مسئله مي داند و نه بيشتر؛ اما در ضمن، دو پرسش پايه اي را در باب جامعه ي ديني نيز در ميان افکنده و کوشيده است تا بدان ها پاسخ دهد: نخست آن که جامعه ي قرآني، به چه معناست؟ دوم آن که، آيا تأسيس جامعه ي قرآني، از اهداف دين است؟

جامعه قرآني (ديني) به چه معناست؟

اصطلاح جامعه ي قرآني، در نگاه اول، روشن تر از آن به نظر مي رسد که نيازي به تعريف داشته باشد؛ اما در واقع، اين چنين نيست.
بايد دانست که درک ما از جامعه ي قرآني، بر اين مدار مي چرخد که قرآني بودن را چگونه معنا کنيم. آيا هر جماعت مسلماني را مي توان يک جامعه ي قرآني ناميد؟ يا اين که چنين جامعه اي، ويژگي هايي دارد که در هر جماعت مسلماني يافت نمي شود؟ به عبارت ديگر، آيا وجود جماعتي از دينداران براي تحقق يک جامعه ي ديني، کافي است؟ يا اين که براي تحقق چنين جامعه اي، به چيزي بيش از يک جمع مسلمان نياز داريم؟
به طور کلي، مي توان چنين گفت که وجود جماعتي ديندار، خود به خود، به معناي تشکيل يک جامعه ي ديني نيست؛ زيرا با صرف تجمع گروهي از انسان ها، جامعه ي انساني به وجود نمي آيد؛ بلکه براساس تعاريف جامعه شناسان، هرگاه ميان گروهي انساني، شبکه اي از روابط اجتماعي پايدار شکل گرفت، آن گاه جامعه ي انساني تشکيل خواهد شد. جامعه ي قرآني نيز جامعه اي انساني است و تمام اجزا و عناصر جامعه ي انساني را داراست؛ اما صفت يا ويژگي خاصي، آن را از ديگر جامعه هاي انساني، متمايز کرده است. اين صفت يا ويژگي، همان «قرآني بودن» آن است.

ويژگي هاي جامعه ي قرآني

حال، نکته اي که بر آن اصرار داريم، اين است که اين ويژگي قرآني بودن جامعه، بيش از آن که به عنصر انسان ها مربوط باشد، به عنصر روابط اجتماعي مربوط است. به عبارت ديگر، اگر جامعه را به معناي دقيق علمي و اصطلاحي آن در نظر بگيريم، آنچه تعيين کننده ي قرآني بودن يا نبودن يک جامعه است، محتواي روابط اجتماعي آن است، نه ويژگي هاي فردي انسان هاي عضو آن؛ اما اگر جامعه را برخلاف تعريف علمي آن، صرفا حاصل جمع عددي انسان ها بدانيم، ديني بودن يا نبودن آن، وابسته به مسلمان بودن يا نبودن افراد آن است.
جوامع انساني را مي توان به دو نوع جامعه ي ديني و جامعه ي غير ديني (لائيک) تقسيم کرد. آنچه در اين ميان اهميت بسيار دارد، اين است که چه معيار و ملاکي براي اين تقسيم وجود دارد؟ و بر چه اساسي مي توان جامعه اي را ديني دانست و جامعه ي ديگري را غير ديني؟
براي اين که تشخيص دهيم جامعه اي قرآني هست يا نه، ابتدا بايد ببينيم افراد آن، به دستورهاي کلام وحي، پايبند هستند يا نه؟ حال، چه شاخصي براي سنجش درجه ي پايبندي افراد يک جامعه به کتاب آسماني وجود دارد؟ و چگونه مي توان در مقياس اجتماعي، به مؤمن بودن يا نبودن افراد به آيات قرآن کريم پي برد؟ شاخص هاي حسي و ظاهري، فقط ظواهر حال افراد را نشان مي دهند و براي سنجش امور معنوي و دروني، به حد کافي کاربرد ندارند. در حالي که دين اسلام، قويا با جهان معنا و درون انسان پيوند دارد. اگر براي تشخيص قرآني بودن جامعه اي - که طبق تعريف، همان ديندار بودن افراد است، به شاخص هاي حسي و ظاهري اکتفا کنيم، بايد براساس مشخصات اسمي و رسمي و يا آداب و عادات مذهبي متعارف، به ديني بودن يا نبودن آن جامعه، حکم کنيم. پيداست که چنين داوري اي، چه قدر ظاهربينانه خواهد بود؛ اما اگر به شاخص هاي ظاهري اکتفا نکنيم و ديندار بودن افراد را نه در مشخصات ظاهري و آداب رسمي، بلکه در اعماق درون آنها بسنجيم، بايد به روانکاوي عميق تک تک افراد جامعه بپردازيم که اين کار، مقدور نيست و در اين مورد، نمونه گيري نيز بي فايده است؛ زيرا تجربه هاي باطني افراد، قابل تعميم نيستند و هر تجربه اي، منحصر به فرد صاحب تجربه است.
در تعريف ديگري از جامعه ي قرآني، آمده است: جامعه ي قرآني، جامعه اي است که در آن «داوري با قرآن باشد و افراد، خودشان را هميشه با کتاب آسماني موزون کنند». عباراتي از قبيل: «داوري با دين باشد» يا «افراد، خودشان را هميشه با دين موزون کنند»، بسيار کلي و تا اندازه اي هم مبهم اند. داوري دين تا کجاست؟ و چه اموري از زندگي بشر را دربر مي گيرد؟ مردم بايد چه چيز خود را با دين موزون کنند؟ طبيعت خود را، عقايد خود را، يا نظام زندگي اجتماعي خود را؟
براساس اين تعريف، دين، نقش فعالي در هدايت رفتارهاي جمعي و جهتدهي شبکه ي روابط اجتماعي ندارد؛ بلکه فقط داور بي اقتداري است که اگر افراد، کردارهاي خود را بر او عرضه کنند، او هم خطا يا صواب بودنشان را اعلام مي دارد. دخالت دين در حد توصيه و اندرز است و همچون نصيحتگوي باوقاري، به فقير، اندرز مي دهد که صبر و قناعت پيشه کند و به غني، توصيه مي کند که خست نورزد و از مالش انفاق کند؛ به ستمگر هشدار مي دهد که عاقبت ظلم، جهنم و عذاب آخرت است؛ مظلوم را توصيه مي کند که ستم را بر خود نپذيرد. حضور چنين چهره اي از دين، نمي تواند جامعه را به يک جامعه ي ديني تبديل کند؛ بلکه حداکثر، يک جماعت ديندار مي سازد. يعني افراد جامعه را به افراد دينداري تبديل مي کند و اين، براي تحقق جامعه ي ديني، کافي نيست.
از تحليل نارسايي هاي دو تعريف گذشته، مي توان به تعريف درستي از جامعه ي قرآني، دست يافت. مفهوم «روابط اجتماعي» در بحث ما، مفهومي کليدي است که اگر به درستي فهميده نشود، نمي توان درک درستي از مفهوم جامعه داشت. اگر وجود انسان را به منزله ي جسم براي جامعه بگيريم، روابط اجتماعي، به منزله ي روح آن است.
تمام اوصاف و حالت هايي که به جامعه نسبت داده مي شود، از قبيل: صنعتي يا سنتي بودن، باز يا بسته بودن و ديني يا غيرديني بودن، در واقع، مربوط است به همين شبکه ي روابط و رفتارهاي متقابل اجتماعي که در آن جامعه وجود دارد. مثلا باز يا بسته بودن جامعه، اوصافي هستند که به ساختار روابط اجتماعي مربوط اند. جامعه ي بسته، جامعه اي است با ساختار قبيله اي که در آن، فرد، هيچ استقلالي از خود ندارد و فقط به عنوان عضوي از پيکره ي جمع، مطرح است. ساختار جامعه ي بسته، با تسليم در برابر نيروهاي جادويي و ساحرانه، همراه است. جامعه ي باز، جامعه اي است با ساختار متحرک که قدرت انتقاد آدمي را آزاد مي کند و افراد در آن، با تصميم هاي شخصي رو به رو هستند. همچنين است حکايت ديني يا غيرديني بودن جامعه.
تدين افراد جامعه به يک دين، به خودي خود، موجب ديني شدن آن جامعه نمي شود؛ بلکه اگر در جامعه اي، دين، تعيين کننده ي نوع روابط و کردارهاي اجتماعي باشد، آن جامعه، جامعه اي ديني است.
بر اين اساس، با توجه به جايگاه مهم شبکه ي روابط اجتماعي در جامعه ي انساني، مي توان چنين گفت که: آنچه قرآني بودن يا نبودن جامعه اي را تعيين مي کند، اسلامي بودن يا نبودن روابط اجتماعي آن جامعه است، نه صرف مسلمان بودن يا نبودن افراد آن. قرآني شدن روابط اجتماعي، جداي از مسلمان بودن افراد، خود، مقوله ي ديگري است که مستقلا موضوعيت دارد و تحقق آن، نيازمند ابزارها و اهرم هاي ويژه اي است؛ جدا از ابزارها و اهرم هايي که براي مسلمان شدن افراد، لازم است.
بايد گفت که جوامع غربي امروز را نمي توان جوامع ديني ناميد، هر چند بسيار از افراد آن، کم و بيش، داراي معتقدات ديني هستند و ايمان مسيحي خود را حفظ کرده اند و در آداب و اخلاق فردي خود، آن را به نمايش مي گذارند، اما مسيحيت، ديگر تسلطي بر نظام روابط اجتماعي و نهادهاي اجتماعي ندارد و روابط اجتماعي در آن جوامع، مبتني بر باورهاي ديني نيست.
از اين رو، به رغم ايمان انفرادي که در ميان افراد موجود است، آن جامعه ها را نمي توان جامعه ي ديني به شمار آورد. به عکس اين حالت، اگر در جامعه اي شبکه ي روابط اجتماعي، مبتني بر تعاليم ديني باشد و دين در ساخت و سازمان روابط اجتماعي دخيل باشد، آن جامعه ديني است، هر چند همه ي افراد آن، مؤمن به آن دين نباشند.
تاکنون، به تکرار و با تأکيد بر مفهوم روابط اجتماعي گفته ايم که جامعه ي ديني، جامعه اي است که روابط اجتماعي آن، ديني باشد؛ اما هم روابط اجتماعي، مفهومي کلي است و هم ديني بودن آن، پرابهام است.

اهرم هاي اصلي در گذار به سوي جامعه ي قرآني

الف. روابط اجتماعي

پيش از اين، گفته شد که جامعه ي قرآني، جامعه اي است که روابط اجتماعي آن، مبتني بر دستورهاي قرآني است. اينک مي پرسيم: قرآني بودن روابط اجتماعي، به چه معناست؟ پاسخ به اين پرسش، ما را يک گام ديگر، به درک مفهوم جامعه ي قرآني، نزديک مي کند. مقصود از قرآني بودن روابط اجتماعي و به دنبال آن، اسلامي بودن جامعه ي انساني، اين نيست که روابط و نهادهاي موجود در يک جامعه، ذات و ماهيت قرآني دارند و از طريق وحي به وجود آمده اند؛ بلکه به اين معناست که قرآن، شبکه ي روابط اجتماعي و ساختار نهادهاي اجتماعي را برابر معيارها و آموزه هاي خود، نظم و جهت مي دهد که از اين نظم و جهتدهي، در زبان ديني به «هدايت» تعبير شده است.
هدايت رفتارهاي اجتماعي افراد، در هدايت نهادها و روابط اجتماعي، مؤثر است؛ اما با آن، يکي نيست و به هيچ وجه، ما را از هدايت و جهتدهي نهادها و روابط اجتماعي، به صورت جداگانه، بي نياز نمي کند. از سوي ديگر، هدايت نهادها و روابط اجتماعي در هدايت رفتارهاي اجتماعي افراد، مؤثر است؛ اما اين نيز با آن يکي نيست و ما را از هدايت رفتارهاي اجتماعي افراد، بي نياز نمي کند. در چنين چرخه اي، دين براي اين که بتواند به هدايت شبکه ي روابط و نهادهاي اجتماعي بپردازد، ناچار است که رفتارهاي اجتماعي افراد را مورد توجه قرار دهد؛ يعني افراد را در رفتارهاي اجتماعي شان هدايت کند. از سويي ديگر، براي اين که بتواند به هدايت رفتارهاي اجتماعي افراد بپردازد، ناچار است که شبکه ي روابط و نهادهاي اجتماعي را مورد توجه قرار دهد و براي هدايت آن نيز برنامه داشته باشد. ساز و کار (مکانيسم) هدايت در هر يک از دو سوي اين چرخه، با ديگري متفاوت است.
براي هدايت رفتارهاي اجتماعي افراد، بايد به طور مستقيم، به سراغ پايه هاي چهارگانه ي عمل اجتماعي (يعني شخصيت فردي، ارزش ها، هنجارها و نمادها) رفت. با تأثير و نفوذ در اين پايه ها مي توان عمل اجتماعي را در جهت مطلوب، هدايت کرد. همان گونه که پيش از اين نيز اشاره شد، در ميان اين پايه هاي چهارگانه، شخصيت فردي و ارزش ها، داراي اهميت اساسي است؛ چون با محتواي عمل اجتماعي، سروکار دارد، برخلاف هنجارها و نمادها که بيشتر، به قالب عمل مربوط است. درک کلي انسان از هستي و به اصطلاح «جهان بيني» او، هم القاکننده ي ارزش ها به انسان است و هم در تکوين شخصيت فردي او تأثير فراوان دارد و دين نيز در عام ترين تعريف خود، يک نوع جهان بيني و هستي شناسي است.

ب. ديني شدن روابط

با گزينش جهان بيني ديني، طبعا دين، تعيين کننده ي نوع ارزش ها و در مواردي حتي تعيين کننده ي هنجارها و نمادها نيز خواهد بود و به شخصيت فردي هم، محتوا و جهت ويژه اي مي دهد. بدين ترتيب، دين، با تعيين نوع جهان بيني انسان، مي تواند بر تمام عوامل شکل گيري يک رفتار يا پديده ي اجتماعي، اثر بگذارد و در نتيجه، عمل اجتماعي را به سمت مطلوب خود جهت دهد. برخي از جامعه شناسان برجسته، بر اين نظرند که فهم رفتارهاي اجتماعي انسان، بدون فهم جهان بيني او، اصلا ممکن نيست. به نظر ماکس وبر، رفتار آدميان در جوامع گوناگون، فقط وقتي قابل درک است که در چارچوب جهان بيني آنان يا دريافت کلي آنان از هستي قرار داده شود و البته احکام و آداب و مناسک ديني آنها نيز جزئي از اين جهان بيني است.
بر اين اساس، مي توان گفت که دين، به عنوان يک نوع جهان بيني، نه فقط معيار و داور رفتارهاي فردي و جمعي انسان است، بلکه در عين حال و به طريقي ديگر، در اصل شکل گيري رفتارهاي انسان نيز مؤثر است؛ زيرا اگر کردارهاي اجتماعي انسان را تحليل کنيم، مي بينيم که قوي ترين مؤلفه هاي آن، به طور مستقيم، از نوع جهان بيني انسان سرچشمه گرفته اند و در اين جا مفروض ما اين است که دين، نوعي جهان بيني است.
تا اين جا به اين نتيجه رسيديم که دين، با تأثير گذاشتن بر ساختمان دروني رفتارهاي اجتماعي افراد، مي تواند آنها را در مسيري که مي خواهد، هدايت کند. هدايت در اين سطح، با ابلاغ پيام دين و آموختن آموزه هاي آن و التزام به دستورهاي آن، حاصل مي شود و براي تحقق هدايت، به ابزاري غير از تعليم و انذار و تبشير، نيازي نيست؛ اما اين، فقط يک روي سکه است؛ زيرا رفتارهاي اجتماعي افراد، تحت تأثير يک عامل نيرومند بيروني نيز قرار داد و آن، ساختمان روابط اجتماعي است که روي دوم سکه است.
از اين رو، هدايت رفتارهاي اجتماعي افراد، بدون هدايت اين عامل نيرومند بيروني (يعني روابط اجتماعي) ممکن نيست. هدايت اين نظام ها و به تعبير ديگر، ديني شدن اين نظام ها به عنوان يک عامل مسلط بيروني، در ديني شدن کردارهاي اجتماعي افراد، تأثير تعيين کننده اي دارد. اين جاست که به موازات چرخه ي علت و معلولي اي که ميان کردارهاي اجتماعي افراد و روابط اجتماعي حاکم بر جامعه برقرار است، براي ديني شدن جامعه، به چرخه اي از هدايت ديني نياز خواهد بود. اين چرخه ي هدايت نيز در دو سطح: هدايت کردارهاي اجتماعي افراد و هدايت روابط اجتماعي حاکم بر جامعه، بايد برقرار باشد و هدايت هر يک، مستلزم هدايت ديگري خواهد بود. البته هدايت در سطح دوم، يعني ديني کردن روابط اجتماعي (سياست، اقتصاد، حقوق و اخلاق) به ابزارهايي غير از ابزارهايي که در سطح اول، مورد احتياج بود، نياز دارد. در اين جا صرف تعليم و انذار و تبشير، کارساز نيست؛ بلکه در اين سطح، ما با واقعيت هاي خارجي سروکار داريم که هر يک، به گونه اي از اقتدار اجتماعي برخوردارند و با تکيه بر اقتدار خود، در منش ها و کنش هاي افراد جامعه دخالت مي کنند. براي مهار کردن اين واقعيت هاي مقتدر و جهت دادن به آنها در عمل، ناچار از الزام و اجبار و اعمال قدرت متقابل هستيم. براي جهت ديني دادن به نظام سياسي و يا اقتصادي يک جامعه، القاي ارزش هاي ديني و تبيين خير و شر، به تنهايي کافي نيست و توسن سياست و اقتصاد، در ميدان عمل، با اندرز و نصيحت مهار نمي شود؛ بلکه گريزي از دخالت عملي و اعمال قدرت نيست؛ زيرا قدرت را در عمل، جز با قدرت نمي توان مهار کرد.
اين جاست که ضرورت وجود نهادهاي مدني قدرتمند (مثل: احزاب، تشکيل هاي صنفي، انجمن هاي علمي، سازمان هاي غيردولتي اجتماعي و فرهنگي و...) و نيز رسانه هاي آزاد و مستقل، براي تأثيرگذاري بر دولت و ديگر نهادهاي قدرتمند اجتماعي (مثل بازار و حوزه هاي ديني) آشکار مي شود تا بتوان از طريق آنها، بر بخش هاي مختلف حاکميت و نيز قوانين و نظام اداري و تشکيلات قضايي و فرهنگ عمومي و رهبران جامعه، تأثير گذاشت و ارزش هاي ديني و قرآني را حاکم ساخت و در سطوح بالاي اجتماعي، امر به معروف و نهي از منکر انجام داد.

ج . آزادي انديشه

اصولا توقع اين که ميزان قرآني شدن (يا به تعبير ديگر: مسلماني و ايمان) همه ي شهروندان يک جامعه قرآني، در يک سطح و يکسان باشد، توقعي باطل و برخلاف قرآن کريم است که در جاي جاي آن، بر تدريجي بودن کمالات معنوي انسان ها و تفاوت مراتب ايمان مؤمنان (حتي پيامبران، مثل ابراهيم و خضر و موسي)، تأکيد و اشاره شده است که خداوند بر ايمان مؤمنان مي افزايد. (1)
به علاوه، پيامبر (ص)، به تفاوت درجه ي ايمان مردم و حتي اصحاب خود، توجه داشتند، تا جايي که مي فرمودند: «اگر ابوذر بداند که در قلب سلمان چيست، او را مي کشد يا کافر مي شمارد». (2) ايشان همچنين در مورد اختلاف فهم ها و ديدگاه ها در ميان امت خويش و بويژه عالمان امت، فرموده اند: «اختلاف امت من، رحمت است». (3)
همچنين نگاهي به «نهج البلاغه» نشان مي دهد که زبان و بيان امام علي (ع)، در گفتگو با اصحاب ويژه اش، يکي نيست. با کميل، به زبان عرفاني و از مباحث توحيد و معاد، سخن مي گويد و با حارث همداني، به زبان تربيت و تهذيب اخلاق و با مالک اشتر به زبان حکمت سياسي و عملي.
پس حتي مؤمن ترين انسان ها نيز ظرفيت هاي متفاوت و دريافت هاي متفاوتي از مفاهيم و تعاليم قرآني دارند و در نتيجه، جامعه ي قرآني، جامعه اي متنوع و در حال گفتگو و تعليم و تعلم و تعالي تدريجي و عرصه ي تضارب آرا و افکار و سرشار از بردباري مذهبي و آزادي بيان و به دور از تعصب و تندروي ديني و تحميل و تفتيش عقايد است.
اساسا يکي از اقتضائات عدالت قرآني، برابري شهروندان در «حق دانستن و پرسيدن و پاسخ دادن و پاسخ گرفتن» است؛ چيزي که ناگزير، به گروه بندي هاي فکري مي انجامد. بدين ترتيب، آزادي هاي سياسي - اجتماعي، ضرورت مي يابند و اينها البته، لازمه ي يک جامعه ي قرآني اند که عدالت اجتماعي - اقتصادي و نيز آزادي معنوي را هدف گرفته است.

پايان سخن

حاصل کلام، آن است که جامعه ي قرآني، جامعه اي است که نظام روابط اجتماعي آن، مبتني بر ضوابط قرآني است. به عبارتي مشخص تر، جامعه ي قرآني، جامعه اي است که در آن، زمام چهار عرصه ي زندگي اجتماعي انسان (يعني سياست، اقتصاد، حقوق و اخلاق) در دست دين باشد و هدف و جهت قرآني داشته باشد. چنين جامعه اي، يک جامعه ي اسلامي است؛ حتي اگر يکايک افراد آن، متدين به دين اسلام نباشند.

پي نوشت :

1. سوره ي مجادله، آيه ي 11.
2. الکافي، ج 1، ص 401.
3. تفسر القرآن کريم، [آيه الله] سيد مصطفي خميني، ج 4، ص 182؛ کنز الفوائد، ص 298-301.

منابع:

1. اسلام و مقتضيات زمان، مرتضي مطهري، تهران: صدرا، نهم 1377، جلد دوم.
2. جامعه شناسي دين، مالکوم هميلتون، محسن ثلاثي، تهران: تبيان، اول، 1377.
3. جامعه ي مدني و انديشه ي ديني، محمدرضا مجيدي و علي دژاکام، تهران: دفتر نشر معارف، اول، 1377.
4. فلسفه ي تاريخ، مرتضي مطهري، تهران: صدرا، نهم، 1377، جلد اول.
5. قرآن شناخت، بهاءالدين خرمشاهي، تهران: طرح نو، دوم، 1375.
6. محمد و قرآن، جان دونپورت، سيد غلامرضا سعيدي، تهران: اقبال، دوم، 1335.
منبع: مجله حديث زندگي شماره 38 /س